۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبتنهایی
تنهایی تنهاست. و تنها تنهایی مییابدش که موج تنها را مییابد بر دریایی تنها که به خود میریزد.
ادامهی مطلب