۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبمنظر از آن من است
منظر از آن من است چرا که چشم نظاره مال من است. پرنده مال من است چرا که گوش سمع از آن من است. عشق میورزم با دستهایم به آنچه اینجا-بودنم به من بخشیدهاست. در سبزی عالمگیر من بودنِ خویشتنام، خود نیستم. در لغتنامهی شعرم تنها …
ادامهی مطلب