۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبتنها بودم، مطلقن تنها
تنها بودم، مطلقن تنها. حتی خواب شبانه ترکام کرده بود. ناگهان چیزی شنیدم، از جنس کلمه نبود صدا بود صدای سه آه عین خزیدن باد در آرد «چی میتونه باشه؟ نمیتونم صبر کنم.» با خود زمزمه کردم و موهایم را با شراب بالا دادم و ایستادم …
ادامهی مطلب