۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبپاگَرد
خورشید، مسرور و سرفراز با رَمههای شاداب بازمیآموزد گِردی جهان را و تعادلِ رو به بهبود را که میخزد زیر پیراهنِ پاکیزهاش. دست بر ستونِ فقراتِ روز مینهد و آهسته، بهزحمت بالا میرود از هر پلهی روز تا پاگَردِ پشتِ گردنت آنجا که هرآنچه …
ادامهی مطلب