ای یار،
از اینجا مرو:
ار این شندانهی من
از این لحظه.
وقتی کنارِ …
ادامهی مطلبنه دروازه داری
نه کلید، نه قفل
شبها در پروازی و
روزها در پروازی.…
صدایت را در پنجرهام شنیدم
پنجرهام بر صدای تو نمیگشاید
پنجرهام شاید بر جهان …
در خلوصت
جهان از جهان برون میشود.
کور است این بخت.
چون گاو نری…
دوست داشتنت چنین است:
واژهایست در آستانهی بیان
درختی بیبرگ
که سایه میدهد.…
حَیَوانیست میل
سراپا ملبس به آتش
پاهایی دارد
چندان بلند
که به نسیان میرسند.…
پرندگانِ بوسههایمان مرده نیستند
بوسهها مردهاند
در نسیان سبز
پرندگان پر میکشند.
هراسم را …
ادامهی مطلبباید باران ببارد!
خشکسال است در نور و
خاکستر میگرید چون مادرم،
بدون اشک.…
چنان که دریا تعقیبام کرده باشد و
بازوانش را
پرتاب کردهباشد به سویم
در …