۱
خیلی دیر رسیدمبه آخرین اتوبوس در شهری ماندهام
که شهر نیست.
روزنامهی… ادامهی مطلب
هرگز فراموشتان نمیکنم
دوشیزگان و زنان زودگذر
که به یک نظر تماشایتان کردم
در …
در ساحل قدم میزنیم
دو سر مکالمهای عتیق را
محکم در دستهایمان گرفتهایم:
– …
تزار پدر کوچک ما پیر شده است.
خیلی پیر.
حالا حتی نمی تواند یک …
آقای هربرت اوایل جولای ۱۹۸۴، وقتی خارج از ورشو بود و تمام وقت خود …
ادامهی مطلبدلم میخواهد سادهترین احساس را توضیح دهم
شادی یا غم را
ولی نه مثل …