او یک شاعر است
نه یک فرشته.
بال ندارد
تنها دست راست لطیفی دارد.
دست به هوا ضربه میزند
شاعر در حد سه پا پرواز میکند
و پایین میافتد.
به پایین که میرود
با پاهایش فشار میآورد
و یک دقیقه معلق میماند
دست لطیفش بال بال میزند
آه اگر او میتوانست پرواز کند رها از کشش خاک رس
آنوقت میتوانست در لانهی ستارگان ساکن شود
میتوانست از پرتو نوری به پرتو نوری دیگر بتازد
میتوانست-
ولی ستارگان
در نفس خیال
زمین او خواهند بود
فروافتاده در هراس.
شاعر چشمهایش را میپوشاند
بادستهای پردارش
اما دیگر به پرواز فکر نمیکند
تنها در اندیشهی هبوطیاست
که چون بارقهای
نیمرخ نامتنهاهی را نشانهگذازی میکند.