صدایش را میجوید کودک.
(پادشاه زنجرههایش نگه میداشت.)
در یک قطره آب
صدایش را میجست کودک.
برای تکلم نمیخواهماش،
حلقهای خواهم ساخت با آن
که در انگشت کوچکش
با خود خواهد برد
سکوت مرا.
در یک قطره آب
صدایش را میجست کودک.
صدای اسیر،
در دوردست،
جامهای از زنجره به تن کرد.