۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبشعر ۲۲، کتاب زیرین | خوان خلمن
شبهنگام زهدانت ستارگان را متوقف میکند چنان زمین نفس میکشد زمین است رحمات در بذر زهدانت پرندگانی پرواز میکنند که آواز میخوانند در آنچه خواهد آمد.
ادامهی مطلب