۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبشعر ۶، کتاب زیرین | خوان خلمن
برگهای رنگی و سبز، برگهای خشک، برگهای تازه، از صدایت میافتند. خفته، به زیر آفتاب، آفتاب تو میآرمند ببین که چگونه انتظار میکشند تا وحشت فرونشنید. خورشید ریزش برگهایت را میشنود که میلرزند در شبی که جنگل را به آتش میکشد.
ادامهی مطلب