۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبشهری به نامِ هلسینکی | کلاس اندرسون
شهری به نامِ هلسینکی پَرسهای طولانی در شهر میانِ انسانها و پیکرههاشان سگها و تنهاییشان پِیِ خویش میگردم. تنهاییشان را ـ که گهگاه، بههیبتِ فریادی میدَرَد غِژاغِژِ تُرمُزها را ـ لَمس میکنم. من شاهدِ فُزونیِ تنهاییام هَمپایِ ازدحام و ترافیک. کُهنبناها میپایند یکدیگر را ـ از …
ادامهی مطلب