۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبایستادهام تنها در مرکز دایره | ریتوا لووکانن
ایستادهام تنها در مرکز دایره و سنگسار کنندگان در سوها برف آب شده زمین لخت سیاه ست دومین لحظهی سرنوشت از دورها روشنای صدای زندگی و آواز پرندهای به گوشم میرسد توأمان نمیشنوید آیا نشان آمدن بهار را پرتگاه عمیق سرنوشت مرگ سنگسارکنندگان گناهکار یا بیگناه …
ادامهی مطلب