هر بهار
بذر کاشتم
از اشکهای سیاهم
از پس شب اما
صبح بر نخاست…
نیایش من | ریتوا لووکانن
نیایش من:
ای روشنای نکویی
روشنتر از خورشید
بتاب بر چشمم
نمی خواهم جز …
اگر تو واقعی بودی | ریتوا لووکانن
اگر تو واقعی بودی
ای رویای شاعرانه
ای نقش خیال
من به مقصد رسیده …
پژواکدهندهی فریادهایم | ریتوا لووکانن
سفر به روشنای دور | ریتوا لووکانن
سفر به روشنای دور
به پایان بینهایت تاری
نه خامی خیالی در ذهن
نه …
بیزمانی | ریتوا لووکانن
بیزمانی را
نتوان سنجید به سنجش زمان
فردای پنهان از دور دست پیدا ست…
در این بلندی | ریتوا لووکانن
در این بلندی
نور است و سایه
سپاس به تو که به نرمی
خوردی …
در سیر جاریِ فکرم | ریتوا لووکانن
در سیر جاریِ فکرم
سیل نور و روشنایی را
در مه بی هوشی میبینم…
کلاس اندرسون
گزیدهی شعرها
کلاس یوهان رودولف اَندرسون (Claes-Johan Rudolf Andersson) شاعر، نویسنده، موسیقیدانِ جاز، روانپزشک و سیاستمدار …
ادامهی مطلبدلیل | کلاس اندرسون
خون فریاد شد
قُربانی بر زمین افتاد
و شوربخت، مزهی خاک چشید.
پیش از …
شهری به نامِ هلسینکی | کلاس اندرسون
شهری به نامِ هلسینکی
پَرسهای طولانی در شهر
میانِ انسانها و پیکرههاشان
سگها و …
سیمایِ مادر | کلاس اندرسون
میخواستم سیمایِ مادر را
در شعری بنشانَم
از پُشتِ غُبارِ چهل و شش سال…
برف میبارد | کلاس اندرسون
برف میبارد
مرد گام میزند، فُرو شده تا زانو
برف میبارد
مرد گام میزند، …
بهترین شعرم | کلاس اندرسون
بهترین شعرم گُم شد
هیچگاه دیگر شعری مانندِ آن ننوشتم.
موضوعِ شعر یادم نیست…
دریچهای بر دیوار | کلاس اندرسون
دریچهای بر دیوار…
درست مثلِ خودِ دیوار، دریچه ناپیداست.
عبور از دیوارِ ناپیدا
برایِ …
نسلی جوان | کلاس اندرسون
نسلی جوان
راهیِ جنگ شد
به اشارهی پیرانِ قوم.
سرانجام، بعضی
زندگی را نزدِ …