در سیر جاریِ فکرم | ریتوا لووکانن

در سیر جاریِ فکرم | ریتوا لووکانن


در سیر جاریِ فکرم
سیل نور و روشنایی را
در مه بی هوشی می‌بینم
عقابی بزرگ
در هر سوی آسمان می‌‌چرخد
می‌خواهد بیاید به سراغم

هم می‌ترسم و هم نه
دیدنی زیبا
چشمانش می‌خندیدند
پرهای طلایی، قهوه‌ای‌اش
نور را انعکاس می‌دادند
ناگهان در کنارم فرود آمد
شادان از وصل
عقاب را نوازش کردم
چنگ‌های بزرگش در تنم فرو شد
و مرا به آسمان برد
به خود آمدم
به روشنی بلور.

درباره‌ی کیامرث باغبانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.