از فراز سکوت مان
همانند ستاره ای رنجیده
که با نور آفتاب شسته شده بود
گذر کردی و دور شدی..
برای معطلی
برای نگاه های خاک خورده
و متفکرمان حتی
چیزی به جا نگذاشتی
هر زمان و هر جایی،
چیزی اگر گم می کردیم
به یافتن آن در اینجا
خوش بین بودیم
چیزی اگر گم می کردیم
به یافتن آن در اینجا
خوش بین بودیم
در این اتاق صندوقچه ای
با این امید
که شاید هنوز
چیزهایی ممکن است
بعد از آن تابستان هایی
که در بالکن
فراموش شان کرده بودیم