بالای بام
روی سرِ گردانِ دودکش
من خُرده های لعل بنفش را دیدم
آبی و کهربایی ، می درخشیدند
دمی
در انتهایِ دور خیابانِ غبارآلود
از میان سیل آسای باران ،
می آمد
تالالویی سرخ
ماهتاب را می نگریستم
در حریری از سبز روشن آرمیده بود
بال های اوست
بال های الهه ای
که روی ابرها قدم می زد
که پر و بال رنگین کمانی اش را تکیه داده بود
مایل بر مسیر گذارهای باد
مدت ها بود ، در پی اش بودم
با چشمانی خیره و سکندری هایی که می خوردم
غمم نبود که پشت سرش می کشاندم
چشمانم پُر از رنگ بود :
زعفرانی ؛ یاقوتی ؛ زردی های زمردی
و نیلیِ الماس
رشته ئ رُزها ، چینه های یاقوتِ زرد
ذرات نارنجی ، مارپیچ های شنگرف
خال خالِ طلاییِ گلبرگ های داوودی
سرخابی ِ بی قرارِ گل ادریس
در پی اش می رفتم
به تالالو بال هایش می نگریستم
در شهر او را یافتم
شهری با خیابان هایِ باریک
درباز رو در رو شدم با او
لزران و ناآرام
با ریسمان بال های رقصانش را بسته بودند به دو سو
عریان بود و سرد
چون آن روز باد می وزید
در غیاب آفتاب
مردان بر سرش چانه می زدند
داد و ستدِ نقره و طلا
با مس و گندم
قیمت هایشان را درون بازار بلند داد می زدند
الهه ، می گریست
صورتم را پوشاندم ، گریختم
و باد ِ خاکستری ، پشت سرم سوت می کشید
در امتداد خیابان های باریک