تمام روز را کار کردهام
حالا خسته
صدا میزنم: «کجایی»
جوابی نیست جز جنبش شاخههای بلوط در باد
سوتوکور است خانه
خورشید روی کتابهای تو میتابد
روی قیچی و انگشتانهای که تازه زمین گذاشتهای
آنجا نیستی اما
و من ناگهان تنهام
کجایی؟ دربهدر دنبال توام
آنگاه میبینمات
ایستادهای زیر شاخهی شکوفههای زبان در قفا
با سبدی از گلهای رز در دست
سردی، مثل نقره
و میخندی
خیال میکنم، ناقوسها را مینوازند
میگویی گلهای صد تومانی را آب بدهم
که شاخههای تاج الموک زیادی بلند شده است
که کاملیاها باید سبک شوند
تمام اینها را میگویی
اما من به تو مینگرم، با قلبی از نقره
شعلههای سپیدِ قلبِ صیقلیات
زبانه میکشد زیر طاق آّبی زبان در قفاها
و من مشتاقام در دَم زانو بزنم
مقابلات
آنگاه تمام ما، صدایی میشود بلند،
سرخوش میخواند چون مناجاتی با نوای ناقوسها
بانوی شکوفههای عصر | امی لاول
اثری از : آمی لاول باهار افسری