جنگ و صلح را خواندهای.
حالا نوبت خواهر کری[1] است
که هیچ ربطی به تولستوی ندارد
اما باز هم تأییدی است بر جهان واقعی،
همان صفحات و سطوح قابل پیشبینی،
خیابانی که تو را بر خود نگه میدارد
پلههایی که تو را بالا میبرند
زمین یخزده که تو را زمین میزند
شبهایی که بعد از غروب خورشید آغاز میشوند
چهار دور قمری
یک خانه متناهی.
دریزر را به تو میدهم
هرچند دیگر به او هم
اطمینان ندارم.
تازگیها از درهای شیشهای رد میشوم
از پنجره ماشین نگاه میکنم و میبینم جدولها غیب میشوند.
در بزرگراه نمیتوانم در برابر خروجیهای اشتباه مقاومت کنم
فرمان در دست کس دیگری است.
شبهای بیخواب مثل گزارشهایپلیس رو هم جمع میشوند؛
تمام دوستانم طلاق گرفتهاند.
زبان، رفیق قدیمیام، مرا ترک کرده
کلمات را یا اشتباه به کار می برم یا از نوک زبانم جلوتر نمیآیند
حروف صامت بین دندانهای بالا و پایین من
با هم به جنگ مشغولند.
به جای "یار" مینویسم "بار"
و به جای "جهان"، "دهان"
مینویسم به یاد اوردن
بعد میبینم کلاه الف را از سرش انداختهام.
قدیمها همیشه راهم را در تاریکی پیدا میکردم،
میدانستم هر چیز کجاست،
اما شهری که سالها اهلش بودهام
در غیاب من خیابانهایش را جمع کرده است
پشت سر من به تن ساختمانها لباس مبدل پوشانده است
سر شام همسایهام
سرآستینهایش، کف دستانش را برانداز میکند
چند جمله حفظ کرده است
اما به زبان من سخن نمیگوید
ناگهان میفهمم سر این میز هیچکس
به زبان من سخن نمیگوید.
بنابراین دریزر را به تو میدهم
به خاطر مقیاس او در سنجش قطعیت:
میزی که بی تردید چوب بلوط است
گلهای واقعی و خوشبو،
دامنهایی از گوسفند و کرمابریشم
هیچ پارچه ناشناختهای وجود ندارد؛
و زبانی واحد مثل پول
ابزار تبادل که کار میکند
جهانی که در پَستیاش استوار است،
و در آن گل قابل تبدیل به ملات است و تو بی تردید
میدانی از چیست که زخمی شدهای.
به تو چند اسم میگویم مثل ناخنها،
دیوارهایی که مشت تو را تاب بیاورند
درهایی که سخت باز میشوند
اما اگر باز شوند راهت میدهند
به اتاقهایی که میشود آنجا خورشید ناب را نفس کشید.
به تو درختانی میدهم که برگهایشان را از دست میدهند
درست همانطور که میدانستی
و بعد باز از نو سبز میشوند.
به تو میوهای میدهم
که قبلاً گل بود،
ونوس بزرگ در آسمان است
معجزه همیشه جلوی پای تو میافتد
هرچند زمین
بر محور خود میچرخد.
دست کم از اینجا شروع کن.
[1]. خواهر کری نوشته تئودور دریزر در سال 1900 منتشر شد. کری شخصیت اصلی این کتاب، دختر روستایی هجده سالهای است که به شیکاگو میآید و به خاطر پول معشوقه مردی ثروتمند میشود. دستنویس کتاب او توسط بعضی ناشران به خاطر پرداختن به روابط جنسی که در آن زمان خلاف عرف بود غیر قابل چاپ تشخیص داده شد. بعد از انتشار هم برخی خوانندگان دریزر را مورد انتقاد قرار میدادند که چرا رفتار شخصیتهای داستان خود را محکوم نکرده است بلکه بدون داوری داستان را روایت کرده و حتی در جای جای داستان با شخصیتها همدلی نموده است.
این کتاب جزو صد رمان برتر قرن بیستم انتخاب شده است. فیلم کری ساخته بیلی وایلدر اقتباسی از این رمان است.