۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبماههای سرد ۱ | ماگنوس سیگوروسون
در مسیرم از دلِ سیاهبیشه کلمه میپاشم تا راه بازگشتم را پیدا کنم.
ادامهی مطلب