۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلباشباح ِ مادینه
در شهری که من به دنیا آمدم اشباح، مادینهاند. آنطور که وقتی بیدار میشوم میتوانم به تو بگویم: صبح بخیر شبحبانو!
ادامهی مطلب