خیال کردم نامهایاست
افتاده بر رواق،
پرتو ماه بود
فقط.
برداشتم از کف اتاق…

خیال کردم نامهایاست
افتاده بر رواق،
پرتو ماه بود
فقط.
برداشتم از کف اتاق…
چیزی نمیدانم از هستی اشیا،
کیفیتشان را اما میشناسم.
هستیات را میشناسم و
کیفیتات …
و حالا یخ بینداز در موسیقیات. من به ریاضیات رو میکنم. یخ بینداز در …
ادامهی مطلب حقیقت داشت آیا؟
یا توهم دلی بود آن نور سرد؟
اینجا بودم؟
کجا؟
مرده …
صبح به چمنزار درآمد،
اسبها از مه به دنیا میآمدند.
چه خاموش بودند!
یکی …
بیرون خانه بر پلکان
قدمها
به آب و تاب در گذرند
بیایید،
بروید
قدمهایی …
دود حزن اگر برخیزد،
زمین بدان کفن میشود.
هنوز آتشی به دل دارد این …
اتاقم با رایحهی جنگلیاش
سرخ میشود
زودتر و زودتر،
و خورشید غروب میکند.
قلب …
چه پراکنده شدند خانهها
چه ژرفتر گرداب و
چه سیاهتر،
آب.
به زودی در …
باران، گوش خفتگان را میگشاید
میگشاید سایهها را برای عابران،
شنواییات را، تفرج درونیات …