باران، گوش خفتگان را میگشاید
میگشاید سایهها را برای عابران،
شنواییات را، تفرج درونیات را،
باران.
راه میگشاید
بر فانوسهای تنبل و
تلالویی اندیشناک
بر حفاظهای ترد شیشهای،
بر زنگهای خسته
بر فانوسهای دریایی ساکن و
آوازهای بارانیشان:
چک چک، چک و چک.
راه ناودان را به خنده میگشاید باران،
آبراههها را به آهنگ:
آهنگی سرخوش به نتهای شعف
بر درآمدی از باد و سایه
در عبور هواییِ سایهای در باد.
به رقص در میآورد
چتر گشادهات را،
انگار که بالی یا پیراهنی
از نو باز مییابد
ضربانی از یاد رفته را،
قایقی کاغذی را و
صید ستارهی دریایی و
آن کشتیهای مشتاق را.