یار جوان من،
سرانجام صعود کردهایم از این صخرهها
تا خیره شویم به دریای …
مرد محتضر
مرد محتضر
کلاف دردناک عصب
جهانی که درد میکند
ساکن و لال،
مویهی بیصدایش …
دیگر نیست…
دیگر نیست
ستارهای که بر آن زیستم.
دیگر نیست،
خورشیدی که در رکابِ
ستارهای …
اندوه انسان
قایقی تنها.
مردی تنها بر سکان.
و خلیجی خالی
سرتاسر.
بر دوردست افق،
چند …
درختی تنها
بیکران دشتی و بر آن
تکدرختی.
بادهای پاییز
چنان تندبادهای تندرا
جبارانه میوزند.
چنان …