بیکران دشتی و بر آن
تکدرختی.
بادهای پاییز
چنان تندبادهای تندرا
جبارانه میوزند.
چنان صفیر شلاقی بیرحم
با آرایهی میخها بر تسمه
و باد برمیدرد
سرشاخههای نرم
سرشاخههای بلندش را.
افسوس که تنها همین درخت است
بر این دشت رنجور
و بالهای مومی زمستان
بر آن سایه میافکند به ضیافت و سور
آنجا که کودکان، به گاه تابستان
در ظل آفتاب
گل میچیدند در سایه و
با توتها گردنبند میبافتند.
افسوس که تنها بر همین درخت
دو سهره لانه میکردند به چهچهه
مکانی برای زیبایی ممنوع،
شرم، نجوا و بیخودی.
و اگر روزی زارعی سرگردان
در نبرد بیاماناش با خاک
این درخت را میدید
به مهرش میخواند که نگاهبان این مکان است.
بیکران دشتی و بر آن
تکدرختی.
بادهای پاییز
چنان تندبادهای تندرا
جبارانه میوزند.
از شرق، بوران میآورند و
از اعماق شمال، برف.
درختِ تنها میموید
میلرزد
بر زمینی که به دست باد
تسخیر شدهاست.