شب که فرامیرسد
در راهپله میایستم و گوش میدهم،
ازدحام ستارههاست در باغچه،
و …

شب که فرامیرسد
در راهپله میایستم و گوش میدهم،
ازدحام ستارههاست در باغچه،
و …
من آخرین گل پاییزم،
تاب دادهشده در گهواره تابستان،
به پاسداری گماردهشده در برابرِ …
■ اشاره: در شعر سودرگران نزول به رخوت ذات شرط صعود رهایی بخش روح …
ادامهی مطلبهیچ پرندهی رهگمکردهای را گذارش به خلوت پنهان من نیست،
نه پرستوی سیاهی که …
من زن نیستم. مرد هم نیستم
من کودکم، نجیب زادهای جوانم، عزمی جسورم،
من …
گلی میجستی و
میوهای یافتی.
چشمهای میخواستی و
اقیانوسی یافتی.
زنی را میجستی و…
گاو نر کجاست؟
خوی من پارچهی سرخیاست.
نه چشمی خونگرفته میبینم
نه نفسهای کوتاه …
عشقت به تاریکی میکشد ستارهام را
و ماه به بالا بلند میشود در زندگانیام.…
چه زیباست دوزخ، آه!
کسی از مرگ سخن نمیگوید
بر جامهای زمین بنا میشود…
باید دست برداری از راه قدیمیات
وقیح است راه تو:
مردان با نگاههای هیز …
یه گربهی بخت تو بغل دارم
که رشتههای بختو میریسه.
گربهی بخت، گربهی بخت…
شب که میرسد
میایستم روی پلکان و
گوش میکنم،
ازدحام ستارگان در باغ و…
درختی دیدم بلندتر از همهی درختان
پراز میوههای دوردست کاج.
کلیسایی بلند با درهای …
شمعی در طاقچهی پنجره ایستاده
آرام آرام میسوزد و میگوید
کسی اینجا مردهاست.
چند …
زن نیستم، نهزن-نهمردم!
کودکم،
یک صفحهی کاغذ، یک تصمیم بزرگ.
شمایل خندان خورشیدی سرخ…