من زن نیستم. مرد هم نیستم
من کودکم، نجیب زادهای جوانم، عزمی جسورم،
من رگهای خندان از خورشید سرخابیام…
من تورم برای ماهیان حریص
من نوش جامیام به افتخار تمامی زنان،
من گامی هستم به سوی حادثه و تباهی،
من جهشی هستم به آزادی، به خود…
من نجوای خون در گوش بشرم،
من ارتعاش روحم، اشتیاق و انکار جسمم،
من نشانه ورود به بهشتی جدیدم.
من جرقهام، جستجوگر و بی پروا،
من آبم، ژرف اما بیباک تنها تا زانوها
من آتش و آبم در پیوندی صادقانه به شرط آزادی.
اشاره: دلنگرانی ویکتوریا بندیکتسون در سال ۱۸۸۸ زمانی که دوران مدرن پدیدار میشد این بود که: «من زنم. من اما نویسنده هم هستم. آیا من بخشاً مرد هستم؟» بیست سال بعد «باکرهی نوین» در برزخ کارلی/فنلاند برای حل این مشکل تلاشی کرد عظیم که در بالا میخوانید. اگرچه پیش از این نیز ادیت اشعار «نیچهیی» نابتری نوشته بود اما این شعر از نظر ایجاد ارتباط بین سستی/شکنندگی و قدرت بینظیر است.