نامه عاشقانه

نامه عاشقانه


نامه عاشقانه

توصیف تغییری که در من دادی آسان نیست
اگر امروز زنده ام، پیش از آن مرده بودم

اما آزاری نمی دیدم از مردگی،
به روال معمول ادامه می دادم، مثل سنگی
این نبود که مرا فقط کمی تکان دادی
یا واداشتی تا چشم کوچک تارم را
به دیدن آسمان روشن کنم
بی امیدی به درک آبی آن یا ستارگان

نه، این نبود، من ماری خفته بودم
با سیماچه سنگی سیاهی میان صخره های سیاه
در شکاف سپید زمستان
بی لذتی، همچون دیگر همسایگانم
در میان میلیون ها گونه صیقل خورده
که هر لحظه می سوخت و آب می شد
گونه های من از سنگ سیاه بود
فرشتگانی که اشک می ریختند بر سرشت های سخت
بدل به اشک شدند
اما مرا قانع نکردند. یخ زد آن اشک ها
سر هر مرده ای کلاهی از یخ داشت

و من همچنان خواب بودم، چون انگشت خمیده ای
در ابتدا هوایی بودم رقیق
یا قطراتی حبس شده در شنبم
شفاف چون اشباح،
در میان انبوهی از سنگ های بی شکل
نمی دانستم چه کنم با عشق
تابیدم، خرد و کوچک، و خود را گشودم
تا سرازیر شوم چون سیالی
در میان ساقه گیاهان و پنجه پرندگان
فریب نخورده بودم، تو را بی تامل شناختم

سایه ای نبود، سنگ و درخت می درخشید
و انگشت من چون شیشه شفاف می شد
و من چون شاخه کوچکی جوانه می دادم
بازویی و پایی، بازویی و پایی
از سنگ به ابر، اینگونه بالا می رفتم
با روح دگرگونه ام اکنون به خدایی می مانم
شناور در فضا، پاک چون تکه یخی
چه موهبتی

درباره‌ی فرشته وزیری نسب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.