امروز یکشنبه است
مرا اولین بار
به دیدن آفتاب آورده اند
و من
با چشمانی شگفت زده
برای اولین بار در عمرم
پی بردم ، آسمان
چقدر از من دور
چقدر آبی
و چقدر وسیع بوده است
مات و مبهوت مانده ام
سجده کردم
روی خاک نشستم
و به دیوار تکیه دادم
این لحظه نه به موج
نه جنگ و نزاع
نه آزادی
و نه به همسرم
می اندیشم
خاک ، خورشید و من
این لحظه
خوشبختم و بخت یارم ..