ممكن است امشب بميرد
با سوختهگى سينهى كُتش از آتش گلولهيى.
هم امشب
به سوى مرگ رفت
با گامهاى خويش.
پرسيد: – سيگار دارى؟
گفتم: – بله.
– كبريت؟
گفتم: – نه
شايد گلوله
روشنش كند.
سيگار را گرفت و
گذشت…
شايد الآن دراز به دراز افتاده باشد
سيگارى نيفروخته بر لب و
زخمى بر سينه…
رفت.
نشانهى تكثير
و تمام.
۱۹۳۰