صورت ات در این افق
به اتمام می رسد
و آسمان دیگری آغاز می شود
در دستان همسایه
شعله ور می شوی
می سوزی
هر قدر که بر تو ببالم
باز کم می آورم
به بلندای آوازم
سکوت می کنم
حرف های صدادار نامت را
در لبخندی منتظر انفجار
در نزدیکی های تو بودن
و در تن تو
پیرهنی از بهار
انگار که شروعی
با یک داستان قدیمی ست
در آن عصرانه ی روشن
که شانه ام
تبعیدی صورت ات بود
چند سطر از گفتگوهای مان را
سکوت کردیم؟