باران بر راه،
تنومند و بلند:
هرطرف کسی
درشت و بلوند.
خمیده به پیش،
کوتاه قدم برمیدارد،
بیچهره هنوز،
کف دستها اما
پهن و گرم.
به ندرت چیزی
انتخابِ کمتری دارد:
همیشه حرکت میکند
در جهت چشمهای بالاگرفته .
به قصد افتادن
بر درگاه چشمانداز،
چنین میکند:
تخت میافتد
بر صورت تازه شکلبستهاش.
تمام چشمانداز
تنها صورتک مرگ اوست.
چالههای آب، چشمهایش:
آبی و قهوهای.
برای اولین بار میبیند:
آسمان را.