«شبا»ی کوچک برگرد
همیشه به تو فکر میکنم.
چشمهایم
بیحرکت به جلو خیره میشوند
صورتم تاریک میشود، غروب تاریک میشود در شب.
صنوبری هستی آراسته، میان درختان نراد پارک
سیاهرخ آرامات
نورهای نامرئی به تن دارد:
مثل دلم که جامهی نامرئی حزن میپوشد.
شب است، مهتاب سایه میسازد بر زمین
درختان را جلای نقره میدهد
و من اینها را مینویسم
چنان محبوسی
در محبس خویش.
گوشهای تیزت به حیوانی وحشی تعلق دارند انگار
خوکردهاند به شنیدنِ «شبا».
دلم بیقرار
به هر ضربان صدا میزند
برگرد، «شبا»ی کوچک.
شبای کوچک
اثری از : سیرکا تورکا محسن عمادی