هنوز غنچهایست حزن.
چون بهار
با غنچههای فروبسته
انتظار میکشد.
و نگاه کن:
غنچهی دستها را
این مشتهای گرهکرده را
از وحشت، از خشم.
اندوه میرسد و
انتظار میکشد.
به وقت خویش
نرم میشوند
گشوده میشوند.
میشکفند به میلاد.
به بلندای امواج و
به خموشی و خضوع خاک.
فراوان خواهی دید،
بهار حزن را.