هر روز هنوز
با سنگ قبرش حرف میزند
در گورستان کوچک روبرو
منظرهی مقابل دره
با رودخانهی باریک
مانند تار عنکبوت برق میزند در روشنایی شمال فرانسه
از وقتی که او مرد
کمتر به باغچه
میرسد
به خاطر غرورش
که روزی از بابت آن جایزه گرفته بود
نماینده
تنها برای این کار از پاریس
جایی که در آن آپارتمان
و دوستی داشت، آمد
نزدیکیهای انتخابات بود
که آنرا برد
گاوها فروخته شدند
تراکتور در علفهای بلند بر حال زنگ زدن است
ارث به خوبی تقسیم شده
و هنوز هیزم برای یک زمستان هست.