دنج نخستین و آخرین
برای زیباترین طلوع،
مقبرهی این حیات
و نه مکانی برای چشمهای تو.
سر آنم بود که همینجا یله شوم
تا از عشق متارکه کنم.
با زیتونبنانش میخواستم
بر خیابانها لمس میکنم او را
که نشت میکند به گوشههایی
که درختان در آنها نشست کردهاند.
نقب می زند و ژرفا میبخشد
غلظت خونم را.
زیتونبنان محتضر
گلهای پراکنده در هوا
و پسرکی در حوالی،
در حال مرگ.
شهوت حرکات من
استخوانهای آهنگهای فانی:
و در تنفس
بر تمامی اشارات تو
جان میدهم.
دل در میان سنگها
دلواپس شکستن تو
که در این عشق غرقه شدی
چنان دریایی به زیر دریا.
غرقهام در این عشق و
دیگربار، غرق نمیتوانم شد.
بوسه هایی که می چرخند و پیش می آیند
از آغاز جهان
به دهان من، برای لبهای تو
بوسه هایی که فردا را دنبال میکنند
دهان، ستاره ای دوگانه است
که میان ستارگان می تپد
برای بوسه های بسیاری که شکست خوردهاند
برای دهانهای بستهی بسیار
بدون بوسهای حتی
بر لب.
به کدامین گناه محکومم
که زندگانیام را در زندانها میگذرانم؟
موهای سیاهت، سیاهتر
که از پیرشدن خسته است
از عمیقترین و از تکاندهندهترین سیاهی:
از گیسوان سیاه ابدی
سفر می کنم
تا به ظلمت نخستین دست یابم
به ظلمت نخستین تبار چشمهایت
به دنج متراکم گیسوانت
آنجا که بارقهی تو مشعشع است.
چنان دنج انزوایی
که در آن مردی میجهد و میسوزد.
آه، دنج زهدانت
کوچهی تنت
کوچهای بدون راه فرار
که عصر یک روز
در آن جان دادم.
انفجارها و عشق
از دل شهرها به پیش میروند،
تلالو و هیجان،
مردمان خون.
درختان لیمو طعم زندگی می دهند و
درختان زیتون طعم زمان.
و در میانهی غریوشان
آرزوهای من در منازعهاند.
دنج نخستین و آخرین
آنجا که اجساد رفتگان
به لالای جهان گوش میکنند
از رودخانهی عشق.
قیلولهای که به تاریکی کشانده
خورشید سرزمینهای بارانخورده را.
سر آنم بود که همینجا یله شوم
تا از عشق متارکه کنم.
و پس از عشق، خاک و
پس از خاک،
هیچ.