لذتی بیاندازه بردن از هیچ کاری نکردن
جز تحریک (با حضور محض خویش
پرشده از نوعی کشش
برای هستی اشیا، این هستی محض
به نحوی شایان: از فرط
آرامشاش (خندان، سهل گیر)،
از نیروی شکیباییاش،
نیروی مثالیِ هستیاش
پرورده در آرامش، در سکون
از نیروی مثالی تندرستیاش)
جز برانگیختنِ تشدیدِ حقیقی و راستینِ طبیعتآراستهی
موجودات و اشیاء
هیچ جز انتظار، انتظار آن لحظهی محتوم
هیچ کاری نکردن جز انتظار
اظهار دقیقشان
و سپس ثبتاش، بیحرکت، سنگ کردناش (سارتر چنین نامید) برای جاودانگی، برآوردن آن، بلکه کمک کردن به آن (بدون من این امر ممکن نیست) تا خود را به انجام رساند.
هیچ نکردن جز نوشتن بهآرامی سیاه بر سپید
بسی آرام، دقیق، سیاه بر سپید
کش میآیم
در امتدا هستی و اشیا
قلم در دست، میز تحریرم
(صفحه ای تهی) روی زانویم.
من نوشتهام، منتشر شده است، من زیستهام.
من نوشتهام، آنها زیستهاند، من زیستهام.