۱
چون قدرت زبان اینچنین است،
پس بود آیا که سکه خورشید زنیم آنسان که شهزادهای پول را؟
تا بر بالای این صفحه مهرش بکوبیم؟
شود آیا که بر فرازش کشیم آنسان که خود تا سمتالرأس سر میافرازد؟
آری
پاسخ، در میانه صفحه است،
هلهله جهان در برابر هیابانگ پرشور او
۲
«خورشید درخشان را وحشی بدوی ستوده است…»
چنین میآغازند همسرایان در آهنگی از راموی نامدار
پس، بگذار خورشید را بنوازیم آنسان که طبلها را!
بگذار ستایش خورشید را آهنگی کنیم! شیپور بیدارباش!
آری
بگذار با دلی یگانه رنگ های خورشید را بنوازیم!
۳
با این حال اینچنین است قدرت زبان،
سایه نیز در ید قدرت ماست.
اکنون، زنهار نهار.
آفتاب مجالاش میدهد و این آری در برش میگیرد:
آری، من بدین معبد میآیم تا جاودانگی را بپرستم.
آری این آگاممنون است، این پادشاه شماست که بیدارتان می کند!
با همان هیابانگ
تراژدی آغاز میشود.
آری، سایه نیز اینجا در ید قدرت است.
۴
نه اینگونه ادامه نمیدهیم.
انقلاب، چون هلهلهی شادمانی آسان است.