بازهم این تصویر
تصویر دست و پیشانی
تصویر ِنوشتهی بازگشته به اندیشه.
°
همچون پرندهای در آشیان
سرم را در دست گرفتهام.
°
درخت پایکوبی میکرد همچنان،
اگر همهجا بیابان نبود.
°
جاودانهها بهجای مرگ.
شن سهم احمقانهی ماست از میراث.
°
آیا از هماغوشی دست و جان
نطفهای شکل میگیرد؟
°
فردا معنای دیگریست.
°
میدانستید که پیشترها، ناخنهایمان اشک میریختند؟
دیوارها را با اشکهایمان خراش میدادیم
اشکهایمان به سختی قلبهای کودکانهمان بود.
°
هیچ نجاتی در کار نیست.
وقتی که دنیا در خون غرق میشود،
جز بازوانمان چیزی نداریم
تا شنا کنیم به آغوشِ مرگ.
°
(فراسوی دریاها، برفراز قلهها
سیارهی کوچک ناشناخته
دستهای پیوسته، دستهای گرهشده و آکنده،
گریزان از سنگینی وزن)
°
آنگاه که حافظهمان بازگردانده شود
آیا عشق خواهد فهمید که چند ساله است؟
°
سعادتِ راز مشترک عتیق،
امید نخستین کلام،
به کائنات بازخواهد گشت آرام
و به دستها، کاغذ مچاله شده
°
تنها زمانِ بیداری، باقی مانده است.