و َهيچ يک سخنی نگفتند نه ميهمان نه ميزبان … نه گل های داوودی
برای باهار
بگو بسازم من
ترانه شب می آید
شب از ترانه می آید
خواب ببینم
پشت میز نشسته ام با تو
با تو از من می گویم از تو
فاصله این نشستن
نمی گویم
می شنوم می گویم از تو
فاصله / این / نشستن
خمیده ام
به روی من رو به روی تو من
می خزد شب از پیراهن م
رد شدن من از تو منطقی نیست
دیگر نمی بینم نمی بینم ات
چیزی جا نیفتاده
سطر به سطر رعایت شده
فقط بُعدشان با من یکی
نیست که من تو باشم که تو تمام من که تو را خواب ببینم که می بینم ات از پهلو رو به روی من نشسته ای و من می خواهم ات همان طور که نشسته ای با مورب بودن همه ات
نگاه می کنم نگاه ام نکردن ات را
که نشسته ای این فاصله را
نمی گویی
خیال می کنم که می گویی
خیال می کنم اما می شنوم اما
فاصله این گفتن که گفته یی نمی گویم