در خانهام دیوارها خالیاند
و من از تماشای گچ سفید رنج میبرم.
چند در دارد خانهام و چند پنجره:
نمیتوانم از پسِ اینهمه سوراخ برآیم.
اینجا مادرم زندگی میکند با عینکهایش.
اینجا همسرم زندگی میکند با گیسوانش.
اینجا دخترانم زندگی میکنند با چشمهاشان.
از چه رنج میبرم در تماشای دیوارها؟
جهان بزرگ است.
در یک خانه جا نمیشود.
جهان بزرگ است.
این همه رنج
مناسبِ یک خانه
-جهان بزرگ است-
نیست.