باید جانی از زمستان داشت
تا شبنمها و ساخههای بلوط را پاس داشت
که پوستی از برف به تن کردهاند.
باید زمانی دراز سرما دید
تا سروهای کوهی را دید که از یخ مو به تن آوردهاند
صنوبرهای زمخت در تلالوی دوردست
خورشید ژانویه، و اندیشه نکردن
به هیچ نکبتی در آواز باد
در صدای اندک برگهایی
که آواز خاک است
لبریز از همان باد
که میوزد در همان مکان عریان
برای گوشی که در برف میشنود
و هیچ چیز او را نگه نمیدارد
هرآنچیزی که آنجا نیست و هرآنهیچی که هست.
برف
اثری از : محسن عمادی والاس استیونس