پاییز آمدهاست،
دلم را به سرپناهی بپوشان
با سایهی درختی
یا چه بهتر سایهی خودت!
میترسم دیگر نبینمت،
میترسم بالها بر من برویند به سمت آسمان
که تو پنهان خواهیشد
در چشم غریبهای
و بسته خواهد شد آن چشم
با برگ بومادران.
آنوقت، به کنارِ صخره میروم،
خاموش،
تمام کلمات را بر میدارم و
غرق میکنم در دریا
سوتزنان صدا میزنم ماه را
بلندش میکنم به بالا
و از او عشقی میسازم
پرتوان.
پاییز آمده است
اثری از : محسن عمادی نیکیتا استانسکو