همیشه ششساله نبود
و در حیاط خانه
دنبال چیزی میگشت.
ناگهان قوشی را دید
چنگ انداخته بر چرخریسکی
که میجهد با او
به آسمان ابری.
به قلمرو اشک درافتاد
با گریهای ناشناخته،
تازه.
و «کودکی»، در او
اندکی کمتر شد
و چنین بهجا ماند!
خود نیز درنمییافت.
موقع کشتار
صبح زود بیدار شد.
اولینکاری که کرد
فرار از خانه بود.
فراری
اثری از : محسن عمادی میلان روفوس