هوا از اندوه چشمانم
دم کرده بود
شب آنقدر سنگین ست
که حتی گلوله هم از آن
عبور نمی کند
دم کرده بود
شب آنقدر سنگین ست
که حتی گلوله هم از آن
عبور نمی کند
نمی توانم
تاریکی و سکوت این شب را
بازگو کنملابلای انگشتانم
سیگاری با طعم زهر
و در بالشم
جهنمی برپاست
تاریکی و سکوت این شب را
بازگو کنملابلای انگشتانم
سیگاری با طعم زهر
و در بالشم
جهنمی برپاست
بیا دیگر..