ای که چنان ژرف خفته ای که نتوانی برخاستن
هر سپیده دم به سراغ پلک هایت می آیم
شگفت انگیز در حیات، شگفت انگیز در مرگ
و در مرگ و زندگی همیشه گشوده
در زیر بقایای سایه ای، یا نوار ابریشمی از ماه
چنان می نوشم آرامش چشمانت را که گویی مردابی را
به خاطر ژرفای سکوت شان، به خاطر نیکی آرامش
هر یک بستری یا گوری را می نماید