تمام چراغ ها را
روشن کن
انگار که قرار است
به خواب روی
تشنه ات که شد
سمت حیاط قدم بردار
تمام شب
باران ببارد
بخواب
تا شبیه دریا شوی
و سفید به شکل
آسیاب ملحفه ات
آغشته کن
جوهر چراغ های روشن مان را
به سر و صورت ات
وقت آن است
که سپیده دم
از درون اشیاها برون آید
وقت جسارت و سر به زیری
پشت درب های بسته ست
خورشید
حفره هایی روی صورت ات
باز می کند
چشم هایت را تا نیمه ببند
تا صدای بارانی را بشنوی
که در دستانت می بارد
این آسمان مستعار
سهم همه ی ماست