به اینجا آمدم تا دنبال خودم بگردم،
زن در پارک مینشیند، در نور
مثل بیماری در ایام نقاهت
دوباره گماش کردم، به دنبالش میگردم،
در میان سایهها، ساحلها، در چشمهای غریبهها،
بیهوده
آه ای نور، هزار چشمت را بردار
هزار شمشیرِ مبرا از خونت را
به جایی دیگر
نمیخواهم روشن شوم
هنوز اندکی از کنارهی آن بازارهای ظریف معطر میخواهم
از آن نکتارها، آن گلهای دیوانهی کف
ممنون
هنوز چند میلیون سال
در تب شیرین پوست