بیست و هفت سالهام محسن عمادی شعرهابیست و هفت سالهام و بدون روشنگری.کتاب مردگان بر بسترم و بریدگیها، خورشید … ادامهی مطلب
در تب شیرین پوست محسن عمادی شعرهابه اینجا آمدم تا دنبال خودم بگردم، زن در پارک مینشیند، در نور مثل … ادامهی مطلب
هر صبح محسن عمادی شعرهاتو هفت سال از من بزرگتری ولی این، چیزی را اثبات نمیکند. درخت غوشهای … ادامهی مطلب