زمستان بزرگ که میآید
مسکنی کمجنب و جوش میسازم
تا خود را جدا نکنم
از گردش خونی
که به جا میماند.
اما وقتی
خانهای که با مرگم به آن میروم
ترسیمام میکند
بهار تنها طلاییست
که با خود میبرم.
اثری از : محسن عمادی یوهانی اهونیاروی
زمستان بزرگ که میآید
مسکنی کمجنب و جوش میسازم
تا خود را جدا نکنم
از گردش خونی
که به جا میماند.
اما وقتی
خانهای که با مرگم به آن میروم
ترسیمام میکند
بهار تنها طلاییست
که با خود میبرم.