قبول دارم، خیلیها را دوست دارم، همه را، وقتی فقط تو را دوست دارم. وقتی شب و روز همدیگر را ملاقات میکنند، طبیعت سراسر خاموش میشود، حتی باد لال میشود در این حدود .
چه وحشیانه و مبهوت به میانت برخورد میکند، نور صبح!
همیشه سخت ساکت بود، وقتی دیدار میکردیم. بیشتر، وقتی دوستش داشتم که فشار درونیاش به دور دهانهامان میپیچید و لالمان میکرد. ناگهان دیگر وجود نداشتیم. طبعیت میغرید به دورمان، کپههای سنگ، کوه میشدند و گلها به ابرها میرسیدند، چمن دور از دسترس بود، مثل سقف.
شرم به مثابهی یک سرچشمهی انرژی
اثری از : ریستو اهتی محسن عمادی